Tuesday, January 1, 2008

Ma vie avec les amies

کريسمس مبارک. تا همين چند وقت پيش فکر مي‌کردم آدما بزرگ‌ترين خوشبختي‌شون اينه که دوستاشونو خودشون انتخاب مي‌کنن. دوست مثل پدر و مادر يا فاميلاي ديگه نيست که مجبور باشي يه عمر تحمل کني. اما راستيتش الان چن وقته افسرده شدم، دوستاتم هر چقدر با وسواس انتخاب کني يه جايي وا مي‌دن. البته شايد کمي هم به اين مربوط باشه که من آدم خودخواهي هستم. هميشه مراقب بودم دوستام آدمايي باشن که به ديگران آزار نرسونن، دنبال نفع خودشون نباشن و مهم‌تر از همه اين‌که به اين نگاه نکنن که چون فلاني اين رفتار رو کرد حالا اينم رفتار من! يعني رفتارشونو بر مبناي رفتار ديگران تنظيم نکنن. مي‌دونم مي‌دونم "همه" (يعني واقعا "همه") اين‌طوريند.

بچه که بودم وقتايي که امتحان داشتيم تو کلاس که با بچه‌ها حرف مي‌زديم يه وقتايي مي‌شد که درس نمي‌خوندم. مي‌گفتم بچه‌ها من هيچ‌چي نخوندم. آزاده يا نرگس هم مثلا مي‌گفتن ما هم هيچ‌چي نخونديم. بعد که امتحان مي‌د‌اديم من مي‌شدم 14 و اونا 20. اون وقتا نمي‌فهميدم چرا. ولي الان مي‌فهمم که کلمه‌ي هيچ براي من واقعي بود و من واقعا خودِ بي‌دفاعم رو به همه نشون مي‌دادم ولي بقيه چيزي رو براي خودشون باقي مي‌گذاشتن. يه راه دررو.

ديگران هميشه جايي رو براي خودشون نگه مي‌دارن؛ فضايي رو براي مبارزه و برنامه‌ريزي دارند. اين‌جاس که آدما ياد مي‌گيرن که مثلا با مادرشوور بايد اين‌جوري تا کرد و با عروس اون‌جوري. دلم مي‌گيره.

شايدم آدما بايد همون‌جوري باشن که مي‌خوان. برخي زرنگ و برخي ساده‌لوح.

No comments: