Monday, January 7, 2008

Les enfants

تا حالا به این فکر کردی اولین زمانی که بچه‌ها از بزرگ شدن و آرزوي زودتر بزرگ شدن پشيمون مي‌شن کيه؟ وقتي اداره‌ي آموزش و پرورش دبستاني‌ها رو به خاطر بارش برف تعطيل مي‌کنه، و اونا ديگه دبستاني نيستن...

ديشب مهمون داشتيم. ديگه کاملا مطمئنم هيچ وقت بوفه نمي‌خريم و هيچ‌وقت ظرف جمع نمي‌کنيم. وقتي بتوني با ظرف‌هاي ناهمگون و قديمي ما مهموني بدي چرا بايد يه روز پولتو بابت اين چيزا دور بريزي.

آره باباجون، بچه که بودم هيچ‌وقت فکر نمي‌کردم خونه‌ي بدون لوستر و فرش و مبل ما با بقيه‌ي خونه‌ها فرق کنه. گاه فکر مي‌کنم دوستام چقدر زندگي ما براشون عجيب بوده. ما فقط يه ميز تحرير داشتيم و سه تا کتاب‌خونه. وقتي دانشگاه قبول شدم تازه متوجه اين تفاوت‌ها شدم. باباجون، الان هم با اون موقع فرق نکردم، البته تفاوت‌ها رو مي‌فهمم فقط اهميت نمي‌دم؛ چون اون وقتا که هنوز ... نشده بودي بهم ياد دادي ارزش آدما به انسانيت‌شونه. دو تا بچه‌ي ديگه‌ت هم با من تو همون خونه زندگي مي‌کردن ولي اونا از خجالت هيچ‌وقت دوستاشونو نمياوردن خونه‌مون.

به خاطر همين‌چيزاس که بهت مي‌گم تفاوت بين اتومبيل پرايد و بنز رو نمي‌فهمم و تو بهم خيره مي‌شي که بابا اين ديگه چه خنگيه...

باباجون، به‌خاطر اين چيزا که يادم دادي هنوزم گاهي يادت مي‌افتم، ولي فقط در حضور ديگران؛ چون از يادآوري خاطرات تو حتا در تنهايي هم مي‌ترسم.

No comments: